کاغذی دارم ذاتش سفید ولی سیاه از خاطره ها!!!



همیشه سلام سلامتی میاره اونم از جنس خوبش.البته این روزا سلامتی شده گوهر نایاب!گوهری که از ترس یک بیماری داریم در به در دنبالش میگردیم.به هرحال سلام.از امروز به بعد تو این وبلاگ دور هم جمع میشیم و حرف میزنیم.می پرسین در مورد چی؟در مورد همه چیز،در مورد زندگی من زندگی تو زندگی همه ی ماهایی که لحظه به لحظه با تلخی ها و شیرینی های خاصی مواجه هستیم.ولی دنبال یه خط درست میریم تا به نتیجه برسیم.از امروز به بعد من مینویسم و شما نظر میدید یا برعکس.باهم دیگه بو میکنیم زندگی رو نفس میکشیم لحظه های تلخ و شیرین همدیگرو.کاش کاش کاش باران ببارد تا خیس کند خیالم را در این شلوغی پُر از هیچ


بعضی وقتا آدما فکر میکنن که با داد زدن سر همدیگه میتونن خودشون رو خالی کنن و ابراز قدرت کنن.ولی تو بسیاری از موارد چیزی جز ناراحتی بیش حد برای طرف مقابل چیزی نداره.اصلا چرا خیلی از همون آدما کارشون رو با داد زدن میخوان حل کنن؟درسته داریم تو دنیایی زندگی میکنیم که تا داد و فریاد نکنی حقت رو بهت نمیدن(که کلا نمیدن)ولی باور کنین خیلی وقتا نتیجه عکس میده.چند مدت پیش رفته بودم نونوایی بعد یه آدم متوسط قد اومده بود و میخواست بدون صف نون بخره و بره.داد و بیداد کرد و رف جلو صف!بعد یهو شاتر اومد بیرون تا خورد زدشهمه متعجب شدیم از ممد شاتر که آدم معقولی بودولی کیه که ندونه ظلم و زورگویی به خیلیا فشار میاره.البته بگم اگه خودمم‌ دستم گچ نگرفته بود حساب کارو دستش میدادم.آخ ببخشید نباید از اون رویه آدمیزاد رونمایی کرد(خوی حیوانی)به هرحال بعضا اینجوری میشه.آرش عاشق و دلباخته صنمِ(همسایه های من)هرکاری کرد و میکنه که صنم رو عاشق خودش کنه(من میگم هست ولی پُررو نمیکنه آرش رو)همه چیز از اونجا شروع شد که آرش فهمید قرار واسه صنم خواستگار بیادسیمای ذهنش قاطی کرد و رفت جلو درِ خونه آقا پرویز(بابای صنم)


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها